سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















کافه روزانه

خدایا نور ایمان را فزون کن

اگر غم پوششی بهر گناه است

مرا از روز شادی ها برون کن


دمی بی یاد تو بودن گناه است

که یاد تو خودش یک سرپناه است

چه دارد بی تو این دنیا برایم

که شادی ستاره عشق ماه است


نوشته شده در دوشنبه 90/6/21ساعت 6:39 عصر توسط هستی نظرات ( ) |

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود
 
 
 


عاشقانه

آرزویی بکن ...

گوش های خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه..

ارزویی بکن ...

شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد

 


" بند بند وجودمــــ ـــ ـ ..

بـه بند بند وجود تــو بستــه استـــــ ــــ ـ

با این همه بنــد

چه قـــــ ـــ ـدر از هم دوریـــــــ ــــ ـم" ..

 

چه قدر ریاضی را نمی فهمم!

هرچه حساب می کنم

روویِ تخته سیاهِ چشم هات

باز کم می آورم

 

فقط واسـ ـ ــه یه بار دیگـ ـه...... ،

بزار دسـ ـتاتو بگیرم

 

چشمانــــaــم را دیگـــر باز نمی کنم

دیدن این همهــــeــــ جایِ خالی ِ" تـــ ـ ـ ــو"

عاقبتـــــــ ــ مــaــرا ..

یا می کشتــــ یا کـــoـــور می کنـــد ..

 

آن شب ...

که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...

تماشا می کرد ...

آن شب که شب پره ها ..

عاشــقـــانه تر ..

نــــور را می جســـتند ...!

و اتاقم ..

سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !

دانستم..

تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!

 

خـدا را چه دیـدی ؟!

شاید یک روز در کافه ای دنـج و خـلوت ، این کلمه ها و نوشته ها صـوت شـدند ؛

بـرای ِ گوش هـای ِ تـو

که روی ِ صنـدلی ِ رو به روی ِ مـن نشسته ای ... و بـرای ِ یک بـار هم که شـده

، چـای ِ تـو سـرد شـد

بس که خیـره مانـدی به مـن ... !

 

هوایت که به سرم می زند

دیگر در هیچ هوایی،

نمی توانم نفس بکشم!

عجب نفس گیر است

هوایِ بی توئی!

 

من تو را نمی سرایم !..

تو ...

خودت در واژه ها می نشینی ..!

خودت قلم را وسوسه می کنی !!

و شعر را بیدار می کنی !!

 

در بدرقــــــه چشمان تو نمیتوان غربت را فراموش کرد و

کوچــــــه سرارسر میشود از وداعی عاشقانــــه...

 


حالا اشک هایم شبیه تو شده اند !


گریه که می کنم ...


نمی آیند ...!

 

فرامـــOــوش کردنـــت

برایـــم مثل آبـــــ ـ خوردَن بــOــود

از هــAـمان آب هایی که می پـAـرد توی گلــــو ..

 


صَـبـر کُن سـُهـرابـْــــــ ـــ !

قایقَتـْـــــ جــــا دارد ؟! ..

مَـن هَـم از همـهمـــه داغ ِ زمین بیــــــزارم ..

 

بزرگ راهای مهندسی ساز

ما را به هم نمی رسانند

عشــــــــق با قوانین بیگانه است

از بیراهه ها بـــــــیا

برای دیدن کسی که

عمریست دوستت دارد!!!
 
 


نوشته شده در دوشنبه 90/5/24ساعت 2:24 عصر توسط هستی نظرات ( ) |


نوشته شده در دوشنبه 90/5/24ساعت 2:12 عصر توسط هستی نظرات ( ) |


نوشته شده در دوشنبه 90/5/24ساعت 1:58 عصر توسط هستی نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت